loading...
مجلـه اینترنتـی ســوژه | بروزتـرین سایـت تفـریحی و سـرگـرمـی
آخرین ارسال های انجمن
پـارسـا بازدید : 218 1391/11/30 نظرات (1)

داستانک آموزنده و زیبای سرباز معلول

ورود به آرشیو داستان کوتاه

داستان در مورد سربازیست که بعد از جنگیدن در ویتنام به خانه بر گشت. قبل از مراجعه به خانه از سان فرانسیسکو با پدر و مادرش تماس گرفت.

” بابا و مامان” دارم میام خونه، اما یه خواهشی دارم. دوستی دارم که می خوام بیارمش به خونه.

پدر و مادر در جوابش گفتند: “حتما” ، خیلی دوست داریم ببینیمش.

پسر ادامه داد:”چیزی هست که شما باید بدونید. دوستم در جنگ شدیدا آسیب دیده. روی مین افتاده و یک پا و یک دستش رو از دست داده. جایی رو هم نداره که بره و می خوام بیاد و با ما زندگی کنه.

“متاسفم که اینو می شنوم. می تونیم کمکش کنیم جایی برای زندگی کردن پیدا کنه.

“نه، می خوام که با ما زندگی کنه…

ادامه مطلب از دستت نره . . .

پـارسـا بازدید : 197 1391/11/29 نظرات (0)

داستان کوتاه جدید و آموزنده درس زندگی

ورود به آرشیو داستان کوتاه

زندگی

استادی قبل از شروع کلاس فلسفه اش در حالی که وسایلی را به همراه داشت در کلاس حاضر شد. وقتی کلاس شروع شد بدون هیچ کلامی شیشه خالی سس مایونزی را برداشت و با توپ های گلف شروع کرد به پر کردن آن.

سپس از دانشجویان پرسید که آیا شیشه پر شده است؟ آنها تایید کردند. در همین حال استاد سنگریزه هایی را از پاکتی برداشت و در شیشه ریخت و به آرامی شیشه را تکان داد.

سنگریزه ها با تکان استاد وارد فضاهای خالی بین توپ های گلف شدند و استاد مجددا پرسید که آیا شیشه پر شده است یا نه؟ دانشجویان پذیرفتند که شیشه پر شده است…

 

این بار استاد بسته ای از شن را برداشت و در شیشه ریخت و شن تمام فضای های خالی را پر کرد. استاد بار دیگر پرسید که آیا باز شیشه پر شده است؟ دانشجویان به اتفاق گفتند: بله!

استاد این بار دو ظرف از شکلات را به حالت مایع در آورد و شروع کرد به ریختن در همان شیشه به طوری که کاملا فضاهای بین دانه های شن نیز پر شود. در این حالت دانشجویان شروع کردند به خندیدن.

ادامه مطلب رو دنبال کن . . .

پـارسـا بازدید : 227 1391/11/26 نظرات (0)

داستان کوتاه جالب زن و غول چراغ جادو

ورود به آرشیو داستان کوتاه

چراغ جادو

زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد. وقتی که دقیق نگاه کرد چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود.

زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشی که بر چراغ داد طبیعتا یک غول بزرگ پدیدار شد…!

زن پرسید : حالا می تونم سه آرزو بکنم ؟؟ غول جواب داد : نخیر !

ادامه مطلب را دنبال کنیـد ...!

پـارسـا بازدید : 162 1391/11/26 نظرات (0)

داستان کوتاه تامل برانگیز و آموزنده پیرزن و قصاب

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد،
یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم …
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش …

همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمینو گُوشت بده نِنه …
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط آشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!

.

ادامه داستان در ادامه مطلب ...!

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظرت فعالیت من چطور بوده ؟
    نظرت درباره قالب ...؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 348
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 90
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 313
  • آی پی دیروز : 191
  • بازدید امروز : 631
  • باردید دیروز : 616
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,930
  • بازدید ماه : 1,930
  • بازدید سال : 38,348
  • بازدید کلی : 282,945
  • دانلود سریع و اسان

    Mozila Firefox
    v 17.0 Final

    Google Chrome
    v 24.0.1312.2

    Internet Explorer
    v 10.0.9200.16438

    Opera
    v 12.10.1652 final

    NOD32 Antivirus Trial
    v 5.2.9 Trial

    Kaspersky AntiVirus
    v 2013 v13.0.1.4190.b

    IDM
    v 6.12 Build 25

    Babylon
    Pro 9.0.4 r10

    K-Lite Mega Codec
    v 9.4.0 Full

    Nero Burning Rom
    v12.0.00300

    WinRAR
    v 4.20 Final

    KMPlayer
    v 3.4.0.59

    Yahoo Messenger
    v 11.5.0.228 Final